پایان راه

ساخت وبلاگ
مترسک ناز می کرد
کلاغ ها فریاد می زدند
و من تمام عمرم سکوت کردم...

حال...

این مزرعه ی زندگی من است:
خشک و بی نشان

ولی کلاغ ها چه پروار شده اند!

+ نوشته شده در یکشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت 12:25 توسط پری آبان پور  | 

پایان راه...
ما را در سایت پایان راه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pariabanpoor بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:19

صفیه، هووی اولم، پس از اینکه دخترانش را آقا غلام شوهرم، برد و داد به کبری خانم، هووی دوم من، حالش بدتر و بدتر شد. شبها کابوس می دید و هزیون می گفت. گویا شبح دو طفل معصوم کبری خانم می آمدند و اذیتش می کردند. گاهی چوب بر می داشت و فریاد می زد و به ظاهر دنبال روح شاهرخ و شاهین می کرد و مرتب فریاد می زد: " ولم کنید، دست از سرم بردارید! به چی می خندید؟ بسه! بسه پایان راه...
ما را در سایت پایان راه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pariabanpoor بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:19

امروز آنقدر حالم خراب شد از بیماری و یادآوری دردهای زندگیم که رفتم زیر سرم. دکتر گفت که دیگر ننویسم و وبلاگ را ببندم. گفت این خاطره نویسی زودتر تو را از پا در می آورد و افسردگیت را بیشتر می کند. خلاصه مرا قانع و مجاب کرد که وبلاگ را ببندم.از نیوشای مهربان خواستم به من آموزش دهد چگونه وبلاگ را ببندم. دکتر این فرشته ی مهربون را هم قانع کرده بود.به این منظور پایان راه...
ما را در سایت پایان راه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pariabanpoor بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:19